از پس تابوت مي‌شد سوگوار

شاعر : عطار

بي‌قراري، وانگهي مي‌گفت زاراز پس تابوت مي‌شد سوگوار
هيچ ناديده جهان بيرون شديکاي جهان ناديده‌ي من چون شدي
گفت صد باره جهان انگار ديدبي‌دلي چون آن شنيد و کار ديد
هم جهان ناديده خواهي مرد توگر جهان با خويش خواهي برد تو
عمر شد کي درد را مرهم کنيتا که تو نظاره‌ي عالم کني
در نجاست گم شد اين جان نفيستا نپردازي تو از نفس خسيس